شبیه کسی که گمشده ای دارد

شبیه کسی که گمشده ای دارد

در خیابان های این شهر

شبیه کسی که پر شده از بغض های فرو خورده

خیس زیر باران

شبیه کسی که تو را میخواهد و نداردت

شبیه یک آرزوی مانده در خیال

کودکی کال

شبیه دل دل بی وقفه ی گنجشککی برای

اولین پرواز

شبیه یک عاشقی پنهان و بی صدای

طولانی

شبیه بی قراری لحظه دیدار

شبیه اضطراب آخرین برگ مانده

بر شاخه پائیز

شبیه سکوتی که فریاد میزند نام تو را

شبیه چک چک خاطره از بام یاد

شبیه پیچش عطر رازقی در شب های خرداد

شبیه تنها مهلت بخشش محکوم بی گناه

.

.

.

.

نه شبیه هیچ چیز هیچ کس

تو را دوست دارم....


نیلوفر ثانی

زمان را باید نگه داشت

زمان را باید نگه داشت

برای لحظه ای که لبریز توست

و من هنوز تمامش را ننوشیده ام .


زمان را باید نگه داشت

برای مکث در شیدایی نگاهت

و آشوب پرهیاهوی آغوشت

تا شعر چشم تورا تمام کنم



زمان راباید نگه داشت

وروبروی تو نشست و بی هراس از گذر ثانیه ها

چشم به چشمهایت دوخت

تورا سیر تماشا کرد

و بیم نداشتنت را نداشت



زمان راباید نگه داشت

و ذوب در بودنت شد

آنقدر شفاف ، آنقدر زلال

که گویی درهم آمیختگی ازلی و ابدی ست

و هیچ مرزی قادر به جدایی اش نیست



زمان را باید نگه داشت و شعری سرود

شعری به بلندای دوست داشتنت

و به وسعت زمان

که هرچقدر بگذرد باز برای سرودنت

فرصت باشد



آری زمان را باید نگه داشت

ونفسی تازه کرد

برای دوباره عاشق شدن

برای دوباره بپای تو مردن

برای یک عمر داشتنت ،

زمان را پیوسته بوسیدن ..


نیلوفرثانی
بیستم بهمن93

این پاییز به اعتبار گرمی دست هایت

این پاییز

به اعتبار گرمی دست هایت

دنباله رو بهار میشود

حالا میبینی

درخت ها به یلدا نرسیده...

شکوفه میدهند


نیلوفر ثانی