می خواستم بگویم

می خواستم بگویم


چـه اندازه دوستت دارم


اما برای بیانش


واژه‌های مناسبی پیدا نمی کنم

ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺑﺮﻡ


ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺑﺮﻡ
ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺑﺎﺷﯽ..
ﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ..‌

امـــروز ترا دستـرس فــردا نیست

امـــروز ترا دستـرس فــردا نیست

و اندیشہ فردات بجز سودا نیست


ضایع مڪن این دم ار دلت شیدا نیست

ڪاین باقے عمر را بها پیدا نیست


#خیام

ما از وحشت فراموش کردن دیگران

ما از وحشت فراموش کردن دیگران است که 

عکس آنها را به دیوار می کوبیم یا روی طاقچه می گذاریم 

یک وفاداری کاذب...خود ما به عکس هایی که به 

دیوارهای اتاقمان می کوبیم نگاه نمی کنیم ، 

یا خیلی به ندرت و تصادفا" نگاه میکنیم . 

ما به حضور دائم و به چشم نیامدنی آن ها عادت می کنیم. 

عکس ، فقط برای مهمان است...

این را یادتان باشد که ذره یی در قلب ، 

بهتر از کوهی بر دیوار است...

می خواهم بگویم دوستت دارم

می خواهم بگویم دوستت دارم

جمله ای که هیچوقت کهنه نمی شود

مانند زیباییِ لبخندت 

مانند رنگ چشمانت


که هیچوقت از مد نمی افتد

می خواهم بگویم دوستت دارم

لحظه به لحظه


حافظه‌ام یاری نمی‌کند

نمی‌دانم چرا

نمی‌دانم از کِی

اما خیلی وقت است

این دوستت دارم ها 

روی ذهنم انباشته شده.


"دیهور انتهورا"