نشناخته را محَرم اسرار نکن


نشناخته را محَرم اسرار نکن

 

قفل دل خود بر همه کَس باز نکن

 

در قلک دل برای آینده ی خویش

 

جز عشق خدا هیچ پس انداز نکن....

یکـے باید باشـہ ؛


یکـے باید باشـہ ؛
وقتـے حوصـلہ عالم و آدم و ندارے ،
حوصلـہ اونو داشـتـہ باشـے...

گاهی وقت ها


گاهی وقت ها

دلت می خواهد با یکی مهربان باشی

دوستش بداری

و برایش چای بریزی

گاهی وقت ها

دلت می خواهد یکی را صدا کنی

بگویی سلام

می آیی قدم بزنیم؟

گاهی وقت ها

دلت می خواهد یکی را ببینی

گاهی وقت ها…

آدم چه چیزهایِ ساده ای را

ندارد…..!

دل عاشق است

دل عاشق است و باز حالم "هوایه توست"
پنجره را ببین ، چشم انتظاره توست..
دنیا برای من خالی از نگاهه توست ....
هر جا صدای توست ....
هر جا صدای توست ...
دلیله هر نفس به امیده برگشته توست
من صدایت میزنم
وجودم خالی از بودنه توست ...
تا ابد خیاله من غرق در رویای توست...
تا ابد قلبه من فقط جای توست ...
فقط جای توست

چقدر سفت شده است پدال دوچرخه ی


چقدر سفت شده است پدال دوچرخه ی دونفره ی عشقمان !

 

یا من خسته شدم یا به سربالایی رسیدیم

 

شاید هم تو دیگر رکاب نمی زنی … !

دفتری بود که گاهی من و تو


دفتری بود که گاهی من و تو

می نوشتیم در آن

از غم و شادی و رویاهامان

از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم

من نوشتم از تو:

که اگر با تو قرارم باشد

تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد

که اگر دل به دلم بسپاری

و اگر همسفر من گردی

من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال

تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!

تو نوشتی از من:

من که تنها بودم با تو شاعر گشتم

با تو گریه کردم

با تو خندیدم و رفتم تا عشق

نازنیم ای یار

من نوشتم هر بار

با تو خوشبخترین انسانم…

ولی افسوس

مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!

تو را هیچ گاه آرزو نخواهم کرد !


تو را هیچ گاه آرزو نخواهم کرد !

 

تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی

 

نه با آرزوی من …

قـــرار نیستــ من


قـــرار نیستــ من بنــویسم تو بخوانے

حتے قرار نیسـت بفهمے که من بخـاطر

تو نوشته ام

فقط قرار اســت دلـم آرام بگــیرد که

نمیگیــرد

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﮕﻮﯾﻢ

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﮕﻮﯾﻢ :

ﺑﻐﺾ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ،

ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ،

ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺕ ﮐﻪ ﺑﮕﯿﺮﺩ،

ﺣﺎﻟﻢ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ...

ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ!!?

ﺑﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﻨﺪ ﺍﺳﺖ

ﺑﻨﺪ ﺩﻟﻢ..

آخر روزی دلت را خواهم برد

آخر روزی
دلت را خواهم برد
اگر بار سفر بندی
اگر تا سرزمینی دور
بگریزی
بدنبالت
پروانه خواهم شد .
راه گریزی نیست
بیا

محبوب دل من شو ....

از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یا سمن / مولانا جلال الدین

آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا

آن رنگ بین وان هنگ بین وان ماه بدر اندر قبا

از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یا سمن

از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش صبا

ای عشق چون آتشکده در نقش و صورت آمده

بر کاروان دل زده یک دم امان ده یا فتی

در آتش و در سوز من شب می‌برم تا روز من

ای فرخ پیروز من از روی آن شمس الضحی

بر گرد ماهش می‌تنم بی‌لب سلامش می‌کنم

خود را زمین برمی‌زنم زان پیش کو گوید صلا

گلزار و باغ عالمی چشم و چراغ عالمی

هم درد و داغ عالمی چون پا نهی اندر جفا

آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو

خدمت کنم تا واروم گویی که ای ابله بیا

گشته خیال همنشین با عاشقان آتشین

غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما

ای دل قرار تو چه شد وان کار و بار تو چه شد

خوابت که می‌بندد چنین اندر صباح و در مسا

دل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او

وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا

ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی

من دوش نام دیگرت کردم که درد بی‌دوا

ای رونق جانم ز تو چون چرخ گردانم ز تو

گندم فرست ای جان که تا خیره نگردد آسیا

دیگر نخواهم زد نفس این بیت را می‌گوی و بس

بگداخت جانم زین هوس ارفق بنا یا ربنا

مولانا جلال الدین

آدم است دیگر ؛

آدم است دیگر ؛
به کسی که دوستش دارد همه چیز می‌گوید
جز، دوستت دارم‌ها را…

من باور نمیڪنم !

من باور نمیڪنم !

ڪسے براے ڪسے تمام شود ؛

خاطره یڪ چیز ماندگار است ...